مارکوپولو ، از جهانگردی تا ایرانگردی

نویسنده : مزارعی

مارکوپولو بدون تردید مشهورترین و محبوب‌ترین شخصیت ایتالیایی تمام دوران است. هرچند مارکوپولو در ابتدا به دلیل شغلش یعنی بازرگانی غرب به شرق را در نوردید ولی روایت خواندنی تجربیاتش و انتشارشان به نماد جهانگردی و ماجراجویی تبدیل شد. حتی امروزه  برای افرادی که زیاد سفر می‌کنند و تجربیات ماجراجویانه را پشت سر می‌گذرانند از صفت «مارکوپولو» استفاده می شود. شاید به نوعی بشود مارکوپولو را «پدر گردشگری» نامید. هرچند انسان هزاران سال پیش و قرن‌ها پس از مارکوپولو همیشه مسافرت می‌کرده، ولی روایت‌های دوست‌داشتنی و البته باورنکردنی‌اش او را متمایز کرده است.

مارکوپولو

تولد مارکوپولو

مارکوپولو در تاریخ 15 سپتامبر 1254 میلادی در یک خانواده ی ثروتمند ونیزی به دنیا آمد. پدربزرگ پولو از بازرگانان مشهور و بنام ونیز بود و از همین راه ثروت کسب کرده بود. پدر مارکو، نیکولو و عمویش، مافئو هم راه پدرشان را پیش گرفته بودند و به کار تجارت جواهرات مشغول بودند. در واقع نیکولو و مافئو در بیشتر دوران کودکی مارکو در آسیا به تجارت و بازرگانی مشغول بودند.

مارکوپولو

در همین دوران، برادران پولو در طول سفرهایشان به دورترین نقطه ی قابل تصور بازرگان اروپایی آن دوران، یعنی چین، سفر کردند. در طول این سفر آنها از دربار کوبلای خان، امپراتور مغول و نوه‌ی چنگیز خان مغول، در پکن بازدید کردند. کوبلای خان در دیدار با برداران پولو به مسیحیت علاقمند می‌شود و از آنها می‌خواهد تا به «رُم» باز گردند تا از طرف امپراتور به «پاپ» پیام برسانند. کوبلای خان از «پاپ» آب مقدس و صد کشیش و هنرمند درخواست می کند.

وقتی‌که برداران پولو به خانه بازگشتند، مارکو 15 سال داشت. آن‌ها برای انتقال پیام کوبلای خان قصد رم می‌کنند ولی پاپ چند ماه پیش از دنیا رفته بود و آنها باید منتظر انتخاب پاپ جدید می‌ماندند. در نهایت پاپ بعد از دو سال انتخاب شد و برادران پولو توانستند پیام کوبولای خان را به پاپ جدید منتقل کنند و سپس سوی دربار چین رهسپار شوند.

برادران پولو دو سال پس از بازگشت به خانه دوباره از راه جاده ابریشم به آسیا سفر کردند. در این سفر مارکوی 17 ساله همراه پدر و عمویش شد، سفری که سرنوشتش را تغییر داد و نامش را جاودانه ساخت.

سفر به چین

سفر پولوها از ونیز به چین چهار سال طول کشید و پر از ماجراها و سختی ها بود. مارکوپولو در سفرنامه‌اش اینگونه از مشقت‌های سفرشان یاد می‌کند که در مسیر سفر به چین مجبور شدند به مدت طولانی به کوه‌های افغانستان پناه ببرند. یا در صحرای گُبی (واقع درجنوب مغولستان و شمال غربی چین) عملا چیزی برای خوردن نداشتند. با همه این‌ها هرگز مارکوپولوی جوان روحیه ماجراجویی و کنجکاویی را از دست نداد و آدم‌ها و فرهنگ‌هایشان، مناظر طبیعی و حتی بوها را در ذهن خود ضبط و ثبت کرد.

مارکوپولو

سرانجام پولوها پس از چهار سال به پکن رسیدند و در کاخ تابستانی به دیدار کوبلای خان رفتند. کاخ تابستانی کوبلای خان شانادو (xanadu) با سنگ‌های مرمرین و سازه‌هایی از جنس طلا تزیین شده بود و همین موضوع باعث بهت مارکوی جوان شده بود.

کوبلا خان از پولوها به گرمی استقبال کردو از نیکولا و مافئو خواست تا در دربارش مقامی بگیرند. مارکو بلافاصله شیفته فرهنگ مردم چین شد و خیلی زود شروع به یادگیری زبان و رسوم آنها کرد. بعد از اینکه خان علاقه و اشتیاق مارکو را دید، او را به عنوان نماینده ی ویژه‌اش منصوب کرد. این مقام منجر شد تا مارکو به نمایندگی از امپراتور چین با دیگر بخش‌های آسیا نظیر تبت، برمه و هندوستان هم آشنا شود.

مارکو توانست در دربار کوبلای خان رشد کند و ترفیع بگیرد. در نتیجه این سفر طولانی برای او ثروتی بسیار زیاد و پختگی فرهنگی و تجربی به همراه آورد. در این سفر مارو با اسکناس یا پول کاغذی، سیستم ارتباطی موثر، سوزاندن زغال، باروت و ظروف چینی آشنا شد.

بازگشت به خانه

پولوها هفده سال در چین اقامت کردند و همانطوری‌که گفته شد ثروتی کلان از طلا و جواهرات جمع کردند. زمانی‌که آنها می‌خواستند به ونیز باز گردند، خان از آنها درخواست کرد تا یک شاهزاده خانم مغول را تا ایران برای ازدواج با یک شاهزاده ایرانی همراهی و محافظت کنند. در طول دو سال سفرشان، آنها از اقیانوس هند عبور کردند و در این سفر 600 مسافر و همسفرشان مردند.

مارکوپولو

زمانی‌که کاروان به تنگه هرمز رسید  و شاهزاده خانم را به دربار ایران تحویل دادند، فقط 18 نفر از آنها باقی مانده بودند.

در نهایت مارکو، نیکولو و مافئو پولو پس از 24 سال دوباره به ونیز بازگشتند. این مدت زمان طولانی دوری از خانه باعث شده بود تا کمتر کسی آنها را به یاد بیاورد.

نگارش سفرنامه

3 سال پس از بازگشت به ونیز مارکوپولو در جنگ ونیز و جنوا شرکت می‌کند و فرماندهی یک کشتی را به عهده می‌گیرد. مارکو در طول جنگ اسیر می‌شود و به زندان می‌افتد. در زندانِ جنوا او با فردی به نام روستیکلو (Rustichello) هم‌بند می‌شود. پلو داستان ماجراجویی‌هایش به آسیا و چین را برای این دوست تازه تعریف می‌کند. روستیکلو خاطرات مارکو را در کتابی به نام «سفرهای مارکوپولو» به رشته تحریر در می‌آورد.